سلمان - افسانه جومانگ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای مردم! هرگاه دانستید، پس به آن عمل کنید؛ شاید که هدایت یابید . [امام علی علیه السلام]
افسانه جومانگ
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» عکس هایی ناب از اویی با زیگر افسانه جومونگ

ادامه مطلب عکس هایی ناب از اویی با زیگر افسانه جومونگ



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سلمان ( سه شنبه 87/11/8 :: ساعت 6:45 عصر )
»» خلاصه قسمت بیست و دوم سریال افسانه جومونگ

ادامه مطلب خلاصه قسمت بیست و دوم سریال افسانه جومونگ
اینم از خلاصه قسمت بیست و دوم سریال افسانه جومونگ

اویی به جومانگ و بقیه میگه که من مطمئنم کار دوچی هست، جومانگ میگه اون تنهایی دیگه از این جرات ها نداره حتما کار داداشمه ، و اگه اون درگیر شده باشه به این اسونی ها نمیشه بویونگ رو ازاد کرد.

جومونگ
جومونگ

 

دوچی که تازه فهمیده شاهزاده دستور داده بویونگ رو بگیرن به دستیارش میگه این انگار کار و زندگی نداره ؟

جومونگ

 

برای چی دوباره شر جومانگ رو انداخت سر ما که دستیارش میگه واسه اینکه میخواد از طریق بویونگ با جومانگ معامله بکنه، دوچی میره دیدن بویونگ که توی یه اتاق زندانی اش کردن

جومونگ

بویونگ میگه من رو بکش من نمیخوام جومانگ بخاطر من تو دردسر بیفته، دوچی هم میگه جون من به جون تو بنده، دستت رو باز میکنم فقط جان خودت فرار نکن و سفارش میکنه بهش غذای درست و حسابی بدن

یه سری ادمکش ، به نگهبان های زن کاهن حمله میکنن و اونا رو میکشن، اما کاهن بزرگ فرار میکنه

جومونگ

شاه هم میفهمه که به قصر غیبگویی حمله شده، ملکه هم میفهمه

جومونگ

جومونگ

 

اشتباه نکنین ، کار ملکه نیست به خاطر همین وقتی میفهمه میگه ای وای که بدبخت شدم الان همه فکر میکنن کار من بوده

یوهوا هم جومانگ رو در جریان حمله میذار و میگه ما هنوز نمیدونیم که کاهن زنده است یا مرده ، اگر چه این کاهن با تو خوب نبود اما اونی که قراره کاهن جدید بشه از این بدتره

جومونگ

تسو ، پو رو میبینه و میگه تو چه فرمانده هستی که هنوز خبر نداری تو قصر چه خبره؟ یالا برو ته و توی قضیه رو در بیار و پو هم خوشحال که با این کارم چه خدمتی به مادرم و شاه و برادرم کردم.

جومونگ

فرمانده به شاه گزارش میده که هنوز هویت اون افرادی که حمله کردن شناسایی نشده، شاه هم عصبانی میشه و میگه: من این مملکت رو دست شما سپردم ؟! اگه به اتاق من حمله کنن چی؟

جومونگ

کاهن ها میریزن اتاق ملکه و بهش دلداری میدن

جومونگ

خبر حمله به گوش یون تابال هم میرسه، سویونگ میگه کار تسو هست ، اما سوسونو میگه اون تسو باهوشی که من میشناسم همچین کار احمقانه ای نمیکنه به هر حال یومی یول دست همکاری به سمت ما دراز کرد و ما باید کمکش کنیم

جومونگ

 

جومونگ

سوسونو بیرون از خونه جومانگ رو میبینه و میگه این کاهنه با تو بد بود ،کار تو هست؟ جومانگ میگه اون با من بد بود ولی اگه اون بره یکی میاد که از من بیشتر بدش میاد بنابراین جفتش واسه من سودی نداره

جومونگ

ملکه یه بوهایی می بره، به تسو میگه من مادرتم این داداشت ، اگه کار تو هست همینجا بگو تا لااقل زودتر یه خاکی تو سرمون کنیم ، پو اول زیر بار نمیره ولی وقتی ملکه اصرار میکنه ،میگه اره کار من بود ، اینجاست که تسو عصبانی میشه و میگیره میزندش

جومونگ

 

جومونگ

تسو ،پو رو میبره اتاقش و میگه یالا بگو ببینم اینا کیا بودن؟ پو میگه من کسایی رو اوردم که اگه بمیرن هم هویتشون شناسایی نشه و در ضمن بهشون گفتم بعد از عملیات گم و گور بشن

وقتی از اتاق میره بیرون ، به تسو میگه این کاری که کردم بیشترین نفعش واسه تو هست

تسو هم یه جواب قلبمه میده:"این صدقه ات رو فراموش نمیکنم"

جومونگ

نخست وزیر که دلش واسه یومی یول تنگ شده به شاه میگه ای وای اگه مردم بفهمن که به قصر یومی یول حمله شده بدبخت میشیم

جومانگ به اویی اخطار میده که چون برادرم پشت این قضیه است حتما میخواد از طریق بویونگ با من معامله کنه و نجات بویونگ راحت نیست تو فقط حرکت احمقانه ازت سرنزنه

جومونگ

ملکه کاهن های موافق رو جمع میکنه و با التماس میگه ببیینین یومی یول هنوز زنده ست یا نه؟ اوریونگ که قراره کاهن بزرگ جدید بشه میگه شرمنده تیم زور هیچکدوم از ماها به اندازه یومی یول نیست

جومونگ

همون دختر بچه ای که قبلا فهمیده بود کار شکستن کمان کار جومانگ بوده با تمرکز(مثلا!) میفهمه که کاهن زنده است ، مافوقش بهش میگه به کسی نگو که زنده ست

جومونگ

جومونگ

کاهن که در یه غار مخفی شده به عبادت میپردازه و تازه میفهمه این همه سال اشتباه قضاوت کرده ...

جومونگ

شاه برای دیدن عکس العمل مردم لباس عادی میپوشه و میره توی یه مسافرخونه ، مردم که شنیدن به قصر یومی یول حمله شده ،شاه رو مقصر میدونن و همه میگن که به زودی ممکلت ما دچار یه بلا و مصبیت میشه

جومونگ

شاه شب به اتاق یوهوا میره و مشر....زیادی میخوره

جومونگ

و به یوهوا میگه که تمام مسئولیت مرگ هه موسو رو گردن یومی یول انداختم واسه همین نمیتونم ببخشمش اما اون تنها کسی بود که اعماق وجود من رو درک میکرد

نماینده های هیون تو از شاهزاده تسو جواب میخوان...اونم میگه اولا که بابام مخالفت میکنه ثانیا الان اوضاع قصر به هم ریخته من خودم بعدا میام یه سر بهتون مییزنم و جواب میدم

جومونگ

موپالمو برای بحث درباره کارگاه به خونه یون تابال میره که خواهرش تا یون تابال نیست از فرصت استفاده میکنه و میره پیش موپالمو و واسش چایی میریزه و سفره دلش رو هم باز میکنه

میگه تو جونی بیوه شدم و الان تنهام موپالمو میگه خب به من چه؟ عمه میگه همینطوری گفتم!

جومونگ

یون تابال که خیلی زرنگه و میخواد هنر موپالمو رو ببره به کشورش میگه اینجا کار کردن سخته و فضول هم زیاده بیا بریم مملکت من اونجا کار کن ، موپالمو هم که خیلی به شاه وفاداره میگه اگه شاه اجازه بده اینکا رو میکنم

جومونگ

نامه کاهن یومی یول به یون تابال میرسه ،موقع بیرون رفتن از خونه جومانگ میگه من دیدم که محافظ یومی یول برات نامه اورد اگه داری میری پیشش منو هم ببر باهاش کار دارم

جومونگ

 

جومونگ

ناریو محافظ تسو و چندسرباز به کوه حمله میکنن و با زنها درگیر میشن ، جومانگ و محافظ که از راه میرسن به نگهبانان زن کمک میکنن و اونا هم فرارمیکنن

جومونگ

 

جومونگ

جومانگ به کاهن میگه تو خودت میدونی که شکستن اون کمان کار من بود ولی من حاضرم برای کشورم و شاه همه کاری بکنم پس چرا میگی من برای بویو خطر دارم؟؟

جومونگ

کاهن جلوش زانو میزنه و میگه من یه بدی در حق تو کردم به موقع اش بهت میگم چیه

جومونگ

یون تابال به کاهن میگه هر کاری بخوای واست میکنم و روی کمک من حساب کن....

کاهن به قصر برمیگرده

جومونگ

میره پیش شاه و بدون اینکه بهش احترام بذاره میگه همه رو بفرست بیرون و بعد به شاه میگه ،تو که منو مسئول مرگ هه موسو میدونی ، من اگه میخواستم همون 20سال پیش میکششتمش، ولی تو چی ؟ با پسرات که کشتنش چی کار کردی؟ زنش رو هم دوست داشتی؟

جومونگ

شاه عصبانی میشه و میگه اگه یه کلام دیگه بگی میکشمت

جومونگ

دوباره تسو پو رو دعوا میکنه و میگه این گندی که بالا اوردی خودت درستش کن

جومونگ

نخست وزیر به دیدن کاهن میاد و میگه الهی من بمیرم که بهت حمله کردن ،دیگه نمیذارم اینطوری بشه اما کاهن میگه زحمت نکش من از قصر میرم

جومونگ

نخست وزیر به شاه خبر میده و میگه برو جلوش رو بگیر شاه میگه فایده نداره اون تصمیمش رو گرفته

جومونگ

مجمع مارمولک ها تشکیل میشه و از رفتن کاهن خوشحال میشن

جومونگ

پو به دیدن دوچی میاد و وقتی به بویونگ سر میزنن میبینن خودکشی کرده، سریع یه دکتر واسش میارن ، اونم که دستش مثل یانگوم معجزه میکنه نجاتش میده، پو میگه یه نفر رو بذارین شبانه روز مراقبش باشه اگه طوریش بشه ، می کشمتون

جومونگ

 

جومونگ

نماینده ها جواب تسو رو به حاکم هیون تو می دن و اونم میخنده و میگه یه چندتا اهنگر بفرستین بره بویو

جومونگ

کاهن از دو تا نوچه عزیزش خداحافظی میکنه و میگه من میرم مسافرت اما بعد میام شما رو میبرم

جومونگ

 

جومونگ

توی جلسه وزیران ، برادر ملکه سر کاهن بزرگ شدن اوریونگ بحث میکنه

جومونگ

کاهن قبل از رفتنش به یوهوا میگه من قبلا یه پرنده با سه پا دیدم که هه موسو بود و فکر کردم برای این کشور باعث بدبخیته اما اشتباه کردم ، مملکتم به من خیانت کرد اون پرنده سه پا هنوز هست و جوانه و من هواش رو دارم

جومونگ
 
جومونگ

و اوریونگ کاهن بزرگ میشه

جومونگ

ملکه برای تبریک گفتن بهش میاد و میگه باید یه کاری کنی پسرم ولیعهد بشه ،تسو هم ،میگه حالا که هوای منو داری منم هوای تو رو دارم

جومونگ

 

جومونگ

کاهن میگه من میخوام برای جبران اشتباهم سفر کنم و برای خدا قربانی بدم اما قبل از رفتن به جومانگ میگه الان وقتشه که بهت بگم چه بدی در حقت کردم

جومونگ

جومونگ



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سلمان ( سه شنبه 87/11/8 :: ساعت 6:45 عصر )
»» یه دختر خوب

یه دختر خوب
یه دختر خوب هیچوقت زودتر از اینکه از شیر بگیرنش عاشق نمیشه یه دختر خوب بیشتر از 3 ساعت توی حموم نمیمونه


(نکته مهم المپیاد )
یه دختر خوب به خاطر بعضی مسائل چترش را باز نمی کنه یه دختر خوب وقتی بلد نیست رانندگی کنه چرا باید زور بزنه و با گل پسرا کل کل کنه
یه دختر خوب توی روی مامانش وانمیسته و به خاطر قراری که داره (و سرکاره) 100000 تا دروغ نمیگه
یه دختر خوب از مثلاً 6 ساعت وقت کلاس خودش 5 ساعتش رو نمی پیچونه
یه دختر خوب یواشکی دست تو جیب باباش نمیکنه


 یه دختر خوب به خاطر اینکه بهش گفتن بی ادب گریه نمی کنه
یه دختر خوب جو نمیگیرتش و زود خودشو مثل بنگاهها به نمایش نمیزاره
یه دختر خوب دستمال دماغ باباشو برنمی داره بندازه رو سرش مثل روسری
یه دختر خوب عقده هاش رو با فرار از خونه خالی نمی کنه
یه دختر خوب با همسایشون که خوشگل تره لج نمیشه
یه دختر خوب به خاطر پوست و رنگ بدنش که پر از جوش و ککه باباشو اونقدر تو خرج نمی ندازه
یه دختر خوب وقتی بهش نگاه نمی کنن خود نمایی نمیکنه (به راههای مختلف) باز هم نکته تستی
یه دختر خوب باباش هر چی بگه گوش می کنه نمیاد پیش مامانش ننه من غریبم بازی درآره
یه دختر خوب بیشتر از 10 دقیقه توی WC نمی مونه (نکته مهمتر از کنکور)
یه دختر خوب هیچوقت بدون گواهینامه رانندگی نمیکنه که بعدش که گرفتنش اشک تمساح بریزه) این مورد رو من به عینه دیدم
یه دختر خوب به خاطر منافع خودش حق خواهرش رو ضایع نمی کنه
یه دختر خوب وقتی معنی ترانه های خارجی رو نمیدونه مجبور نیست که واسه کلاس اونا رو گوش بده
یه دختر خوب توی قرار با پسر کلاس زورکی نمی آد و پدر کارمند بیچاره اش رو مدیرعامل و رئیس قلمداد نمی کنه
یه دختر خوب دیگه به دختر افغانی ها حسودی نمی کنه
یه دختر خوب وقتی از پسری خوشش اومد و داشت از حسودیش می ترکید 10000 تا عیب و ایراد روی پسر نمی زاره
یه دختر خوب شب زود نمی خوابه که صبح زود بیدار بشه که بتونه صافکاری و نقاشی کنه
یه دختر خوب خودش رو زوری توی دل کسی نباید راه بده
یه دختر خوب برای اینکه مورد توجه قرار بگیره اسمشو عوض نمیکنه (صغرا= هانی - کبری= مانی)
یه دختر خوب برای اینکه توی مهمونی تحویلش بگیرن قیافه نمیگیره و ادای آدم پولدارارو در نمیاره
یه دختر خوب پشت سر حتی حیوانات هم غیبت نمی کنه
یه دختر خوب از دماغ فیل نمی افته که نه؟
یه دختر خوب از اجرای هر گونه قرقره بازی( جت اسکی اسکیت و امثال اون ) در مقابل پسرها خودداری می کنه
یه دختر خوب با 25897 نفر که تیریپ نمیریزه
یه دختر خوب اولاً دوچرخه سواری نمی کنه حالا می خواد بکنه بکنه جنبه هم داشته باشه
یه دختر خوب توی مسافرت به خاطر کسی که روش کلید کرده، باباشو توی منگنه قرار نمی ده که بابا تندتر برو!
یه دختر خوب عکسهای پسر خوشگلا مانند حمید گودرزی شادمهر عقیلی و … محمدرضا گلزار رو به در و دیوار اتاقش


نمی چسبونه (جوابیه)
یه دختر خوب سوار هر ماشینی نمیشه پیکان 47 و امثال آن
یه دختر خوب وقتی لباس آنچنانی برای خودنمایی ندارد از دوستاش قرض نمی کنه
یه دختر خوب راه به راه از اون کوفتیا نمیماله که فردا هم سرطان بگیره و انتظار ترحم داشته باشه
یه دختر خوب اولاً اصلاً پیدا نمیشه خلاصه بگم یه دختر خوب باید خوب باشه نه اینکه ادای خوبا رو دربیاره

از وب سایت سحر جان



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سلمان ( سه شنبه 87/11/8 :: ساعت 6:45 عصر )
»» تا وقتی زنده هستیم به یکدیگر عشق بورزیم....

8سال زندگی مشترک.....!!!

قبل از ازدواج : خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir
عزیزم من بی تو میمیرم تو این یک ساعتی که نبودی برای من یک سال گذشت دیگه خواهش میکنم ترکم نکن...خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir
دوران نامزدی :

ای تو محبوب ترین محبوبها ای زیبا ترین موهبت الهی ای ادامه حیات من نمیدانم اگر فردا تو نباشی من فردای آن روز را خواهم دید...خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir

دوران ازدواج :خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir

عزیزم شام داریم؟ یا باید برم از همسایه خوبمان رستوران؟؟ غذا بخرم ! لباسام هم که نشستی اشکال نداره اتو شویی هم باید نون بخورهخدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir

دوسال بعد از ازدواج :
خانوم من حوصله مهمونهای شما رو ندارم یعنیاز خواهرت با اون شوهر مدعی اش نفرت دارم من میرم خونه مامانم شب هم نمیامخدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir

پنج سال بعد از ازدواج :
دیگه از دست تو دیونه شدم اون از دست پختت که همش شفته پلو میپزی این هم وضع خونه زندگیمونه همش پای تلفن میشینی با ابجی جونت از مد لباس و کلاسهای لاغری حرف میزنیدیگه طاقت ندارمخدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir

هشت سال بعداز ازدواج:
طلاق !!!!!!!!!!!!!…..خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir

 

 

 

 

  

 

 

 

چرا باید قلبهایمان از سنگ بشود....!!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                           وچقدر زندگی زیبا بود

                                         اگر...

      تا وقتی زنده هستیم به هم عشق بورزیم...

                                                                                                                              



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سلمان ( سه شنبه 87/11/8 :: ساعت 6:45 عصر )
»» Babes & Balls Xtreme Beach Volleyball

ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سلمان ( شنبه 87/10/28 :: ساعت 8:33 عصر )


»» عکسهای قشنگ آنجلینا جولی

ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سلمان ( شنبه 87/10/28 :: ساعت 8:33 عصر )


»» عکس بازیکنان



ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سلمان ( شنبه 87/10/28 :: ساعت 8:33 عصر )


»» شجره نامه حضرت محمد (ص)



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سلمان ( شنبه 87/10/28 :: ساعت 8:33 عصر )
»» بازیگر زیبای سریال جومونگ سوسانو



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سلمان ( جمعه 87/10/20 :: ساعت 6:13 عصر )
»» خلاصه قسمت هجدهم سریال افسانه جومونگ

ادامه مطلب خلاصه قسمت هجدهم سریال افسانه جومونگ

به زودی توضیحاتی کاملآ مفصل...

اینم از خلاصه قسمت هجدهم سریال افسانه جومونگ

سوسونو با بامانگ ، فرمانده دزدها صحبت میکنه و میگه من حاضرم اون ضرری رو که به تو زدم جبران کنم، من دارم به گوسان میرم اونجا یه کوه نمکه اگه موفق بشیم همه ضرر تو رو میدم

جومونگ
 
جومونگ

جومونگ

دوچی خبر زندانی شدن جومانگ رو به شاهزاده پو میده و میگه خیالت راحت دیگه جومانگ رفت!!!

جومونگ

پو هم خوشحال و شنگول به داداش و ملکه میگه جومانگ مرده، تسو میگه پس اونایی که باهاش بودن چی(مثلا نگران سوسونو هست) پو میگه من اونا رو نمیدونم، تسو عصبانی میشه و میگه 100بار بهت گفتم تا با چشم خودت ندیدی انقدر مطمئن نگو، و سرش داد میزنه، پو به ملکه میگه مامان چرا اینو تربیتش نکردی، مامانش هم برای اینکه بین سگ و گربه دعوا نشه میگه خب مامان جون راست میگه دیگه حواستو جمع کن

جومونگ

جومونگ

بویونگ پیش یوهوا میاد، یوهوا میگه از این به بعد هوا تو دارم حالا واسه چی اومدی ، اونم قضیه زندانی شدن جومانگ رو میگه،

جومونگ

تسو که نگرانه ، میره پیش یون تابال و میگه شنیدم گروهت به پست دزدها خوردن، اونم میگه ما بار اولمون نیست ، دختر من شیره!!

جومونگ

وقت رفتن تسو، یوهوا از در میاد تو ! تسو که انگار مادر شوهر یوهوا هست نه پسر هووش، بهش میگه تو اینجا چیکار داری ؟ اونم واسه اینکه دشمن شاد نشه میگه اومدم از یون تابال واسه مراقبت از جومانگ تشکر کنم

جومونگ

وقتی با یون تابال تنها میشه، یوهوا میگه اوضاع خطریه انگار میخوان جومانگ رو بکشن یه کاری بکن، یون تابال هم نگران میشه و محافظ رو میفرسته بره ببینه چه خبره

جومونگ

بامانگ جومانگ و اون سه تا رو ازاد میکنه و عذرخواهی میکنه ، اونا هم راه میفتن و میرن

جومونگ

سویونگ به سوسونو میگه تو از بابات هم بهتر میشی، جومانگ و سه برادر هم که جشن گرفتن و در حال خوردن هستن که ماری به جومانگ میگه هیچ تاجری اینکار رو که سوسونو کرد نمیکنه، اون دوست داره که اینکارو کرد

جومونگ
 
جومونگ

سوسونو به یاد حرف جومانگ میفته که میگفت من جونم رو برای تو میدم و تو دلش قلنج میزنه!

جومونگ

توی راه سربازهای بومانگ جلوشون رو میگیرن، محافظ ها دست به شمشیر میشن که سوسونو میگه این خودیه ، قرار از ما محافظت کنن ولشون کنین،

جومونگ

جومونگ

سهمیه خیلی کم نمک بین مردم تقسیم میشه ، بین مردم برای نمک دعوا میشه و همین خبر به گوش شاه هم میرسه

جومونگ

جومونگ
 
جومونگ

جومونگ

یون تابال به شاه میگه من 2000 کیسه نمک بهت میدم عوضش تو بذار یه کارگاه تولید اسلحه راه بندازم شاه که با مسئله نمک مشکل داره قبول میکنه ، موقع رفتن از قصر ، یوهوا اونا رو میبینه و یون تابال از نگرانی درش میاره

جومونگ

ملکه به یکی از کاهن ها میگه ، رابطه بین شاه و کاهن بزرگ خیلی بده واسه همین من میخوام تو کاهن بشی

جومونگ

کاهن هم که بیکار نمیشینه از یوهوا میخواد با شاه صحبت کنه تا از تصمیمش برگرده این وسط هم هر چی بند بوده به اب میده

جومونگ

میگه وقتی بچه بودم اومدم قصر و همین جا شاهزاده گیوم رو دیدم ، از همون وقت عاشق هم شدیم، ولی سرنوشت من این بود که کاهن بشم و نمیتونستم با مردی باشم، اما هنوز هم اگه باهاش روبرو میشم با عشقم باهاش روبرو میشم تو ازش بخواه از نظرش برگرده، یوهوا مخالفت میکنه و میگه ، من نمیخوام اون تسلیم دولت هان بشه و به ملاقات شاه میره و میگه من از تصمیمت حمایت میکنم

جومونگ

جومانگ و دارو دسته به گوسان میرسن اما از هر کی درباره کوه نمک میپرسن فرار میکنه

 جومونگ

جومونگ

جومونگ
 
جومونگ
 
جومونگ

میرن به کوه و نمک پیدا میکنن اما از بس که سر و صدا میکنن نگهبان ها پیرمرده رو میکشن و خودشون هم دوباره زندانی میشن

جومونگجومونگ
 

جومونگ

سوسونو با کاهن گوسان روبرو میشه و حاضر جوابی میکنه

جومونگ

میگه من مملکتی به این بدبختی و مردمی به این فقیری ندیدم چرا نمیذاری مردم از نمک استفاده کنن

جومونگ

کاهن میگه قبلا دزدها به ما حمله میکردن ، تا اینکه قوم هابک به ما کمک کرد، من قسم خوردم از این کوه استفاده نشه مگه اینکه رییس قوم هابک یا از بازمانده هاش بیاد و کوه رو به اون بدم، اگر چه الان هابک جز دولت هان هست یه دفعه سوسونو یادش میاد که جومانگ بهش گفته بود پدربزرگم جز قبیله هابک بوده و اون از گوسان واسه مادرم گفته

جومونگ

میان جومانگ رو میبرن و کاهن جلوی جومانگ تعظیم میکنه

جومونگ

شاه به خاطر کمبود نمک دستور حمله به اوکجو رو میده تا نمک لازم رو به دست بیارن و خودش هم در جنگ شرکت میکنه و قرار میشه فرماندهی با خودش باشه اما تسو میاد جلو و از شاه میخواد رهبری به عهده اون باشه

جومونگ

اتش حسادت در چشمهای شاهزاده پو موج میزنه

جومونگ

نخست وزیر تسو رو شماتت میکنه و میگه به جای اینکه جلوش رو بگیری میخوای رهبر هم بشی تسو میگه تو که بابامو میشناسی!نظرش عوض نمیشه، اما اگه تو جنگ ببرم، میتونم رضایتش رو بدست بیارم

جومونگ

وقتی حاکم هیون تو میفهمه که شاه میخواد به اکجو حمله کنه میگه اون سربازهایی که من ازشون خواستم فیلم بود میخواستم عکس العمل شاه رو ببینم! ما از اوکجو حمایت میکنیم برای جنگ اماده شین

جومونگ

شاه از یون پالمو میخواد شب وروز شمشیر و اسلحه بسازه

جومونگ
 
جومونگ
جومونگ

کاهن زمان اعزام رو تعیین میکنه و به شاه میده همون وقت جومانگ از راه میرسه و به شاه میگه

جومونگ

از جنگ دست بکش که ما واست نمک اوردیم...

جومونگ

به زودی توضیحاتی کاملآ مفصل...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سلمان ( جمعه 87/10/20 :: ساعت 6:13 عصر )
<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خلاصه تمام قسمت های افسانه جومونگ
خلاصه تمام قسمت های افسانه جومونگ
خلاصه تمام قسمت های افسانه جومونگ
زندگی دلپذیر
فال متولدین بهمن
زندگی مانند قهوه است!
دو روح در یک بدن
کوتاه ترین مرد زنده دنیا
عکسهای فوق العاده زیبا
زنی هشت قلو زایید
جوجو تیغی نگو هلو بگو !!!!
بدشانسی های برگشت ناپذیر
تنها کشوری که زنان چند شوهر قانونی دارند!
دختر 16 ساله وقتل عام خانواده اش
مجازات مرد گربه آزار
[همه عناوین(56)][عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 6
>> بازدید دیروز: 10
>> مجموع بازدیدها: 100963
» درباره من

افسانه جومانگ
سلمان
افسانه جومانگ سوسانا جومانگ عکس بازیگران خلاصه قسمت ها حذفیات افسانه جومانگ

» آرشیو مطالب
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» طراح قالب