خلاصه ی قسمت چهاردهم افسانه جومونگ - افسانه جومانگ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دو آزمندند که سیر نشوند . آن که علم آموزد ، و آن که مال اندوزد . [نهج البلاغه]
افسانه جومانگ
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» خلاصه ی قسمت چهاردهم افسانه جومونگ

ادامه مطلب خلاصه ی قسمت چهاردهم افسانه جومونگ

به زودی خلاصه ای بسیار مفصل تر ...

جلسه ای با حضور خود جومانگ تشکیل میشه و یون تابال میگه اگه قرار باشه تو این جا کار کنی بقیه کارگرها سختشونه که بخوان با یه پرنس کار کنن و بعد از خواستن کمی وقت از جومانگ ، باهم مشورت میکنن...جومانگ

جومونگ

جومونگ

که میاید بیرون ماری و هیون و اویی میریزن سرش و گله و زاری که چرا دوباره از قصر ول کردی اومدی بیرون؟!!!

ماری هم لپ کلام رو میگه و اعتراف میکنه واسه چی هواش رو داشته، به جومانگ میگه ما فکر میکردیم تو یه کسی میشی و دست مارو هم میگیری اگه از قصر بگذری زندگی ما چی میشه پس؟؟!! جومانگ میگه من از پس زندکی خودم هم برنمیام ولی هرطوریه محبتت های شمار رو جبران میکنم

جومونگ

جومونگ

تنها کسی که این وسط بهش میگه من ازت توقعی ندارم اویی هست

جومونگ

تو جلسه ، وقتی یون تابال نظر سو رو میپرسه ، سو میگه بذارین باشه چون ما الان دو تا ببر داریم که اگه بتوینم یکیشون رو رام کنیم اون یکی هم خود به خود تو چنگمونه..به این ترتیب جومانگ در گروه یون تابال پذیرفته میشه و یون بهش میگه از این به بعد مثل یه کارگر باهات برخودر میشه نه پرنس

 جومونگ

مامور شاه که مراقب جومانگه واسه شاه گزارش میده که جومانگ پیش یون تابال کار میکنه و شاه هم این خبر رو به یوهوا میده، یوهوا توقع بیجا از شاه داره که شاه میگه من نمیتونم پارتی بازی کنم فقط میتونم واسه جومانگ فرصت سازی کنم

جومونگ

تسو که به هیون تو رفته میره پیش حکمران و اونم اصلا تحویل نمیگیره و حتی اجازه نشستن هم بهشون نمیده و میگه تو کی هستی؟ برو بگو خودش بیاد

جومونگ

نخست وزیر و تسو هم که حسابی بهشون توهین شده در پی راه حلی اند که این مسئله رو فیصله بدن تا این طوری تسو هم پیش شاه عزیز بشه

جومونگ

از اون طرف هم دو چی به شاهزاده پو میگه من واست نمک جور میکنم تا بدی به بابات و خودت رو واسش لوس کنی و ببینه عرضه داری ، اسم ما رو هم نیار که فکر کنه از عرضه خودت بوده

جومونگ

جومونگ

شاهزاده پو و دایی اش از کارگر شدن جومانگ خوشحالن که مادر فولاد زره میگه نخیر این جومانگی که من دیدم ، یه چیزی تو سرشه، مراقبش باشین یه دفعه دیدین ازتون پنالتی گرفت

جومونگ


کاهن میره حضور حضرت همایونی و شاه هم باکراه میپذیردش،کاهن اعتراض میکنه که چرا تو قضیه مسابقه شاهزاده ها با من مشورت نکردی

جومونگ

شاه هم میگه از این به بعد فوضولی تو کارای من و مملکت من موقوف!

جومونگ

واسه چی 20سال هه موسو رو  انداختی زندان و به من چیزی نگفتی تا اخرش کشته شد؟؟؟یالا بیرون دیگه هم ریختت رو نبینم مشورت و اینا هم تموم شد

کاهن هم از روی لجبازی تمام کاهن های دیگه رو جمع میکنه و لشکر و لشکر کشی راه میندازه

جومونگ

جومانگ کارهای روزانه اش رو تموم میکنه که نوکر یون تابال بهش میگه این بارها رو هم جابجا کن...همون موقع رییس کارگاه فلزات ، یون پال مو، میاد و با نوکر دعواش میشه

جومونگ

جومانگ ارومش میکنه و میگه فعلا چاره ای نیست و درباره جریان فروش اسلحه ها هم هنوز حرفی نزن تا بهت بگم

جومونگ

دو چی یه نامه مینویسه و میده به بویونگ تا به یون تابال بده

جومونگ


بویونگ میره خونه یون تابال و دم در سو میبیندش و نامه رو ازش میگیره و چپ چپ نگاهش میکنه مشاورش میگه انگار به این حسودیت میشه!!!

جومونگ

یویونگ اویی رو میبینه و طبق معمول اول از همه حال جومانگ رو میپرسه ، اویی هم که تو ذوقش میخوره میبره بهش نشون میده، بویونگ که میبینه جومانگ داره باربری میکنه گریه اش میگیره و اویی میگه دلت براش نسوزه، بویونگ از اویی میخواد که تحت هرشرایطی به جومانگ کمک کنه و خودش میره

جومونگ

اویی بارها رو از جومانگ میگیره و خودش جابجا میکنه

نامه که دوچی واسه یون نوشته بوده این بوده که یا نمک هایی که دزدیدی (همون نمک هایی که سو با جنگ با یون تابال دزدید و دو چی هم در تلافیش سو رودزدید) رو برمیگردونی یا میجنگیم

جومونگ

یون میکه الان وقت خوبی واسه جنگ نیست نمک ها رو بهش پس بدین

jumoong.royablog.com

جومانگ در حال تمرینه که سو میاد نگاهش میکنه و بهش میگه راست بگو ، تو نمیخوای ولی عهد بشی

جومونگ

جومانگ هم جواب سربالا میده و میگه لیاقتش رو ندارم

جومونگ

جومونگ

حکمران هیون تو میگه الان که اینطوری کردم تسو یه چیز خوب رو میکنه دلم میخواد ببینم چیکار میکنه

جومونگ

یوهوا که هنوز کاملا خوب نشده و ملکه میاد دیدنش و مثلا اومده ملاقاتی و بهش میگه هنوز خوب نشدی انگار(احتمالا منظورش اینه که هنوز زنده ای انگار؟!!)

جومونگ

بعدهم میگه اخه این بچه ا ست تو تربیت کردی ابرو و حیثیت ما رو برده رفته حمال شده؟!!!

جومونگ

یوهوای بدبخت هم فقط معذرت خواهی میکنه و میگه نگران نباشین اون عرضه شاهزاده بودن نداره ملکه هم میگه نه نگران نیستم بدبخت پسر من رفته هیون تو ، اون مشکل به اون گندگی رو حل کنه و پسرتو پی یللی تللی هست بعد هم با سه کیلو ناز و ادا و پشت چشم نازک کردن میردش

جومونگ

جومانگ به اون سه تا میگه بیان که کارتون دارم و میره رییس زندان رو هم که طبق معمول داره قمار میکنه پیدا میکنه و میگه من نمیتونم این فرصتی که شاه بهم داده حروم کنم باید ولی عهد بشم شما ها هم کمکم کنین

جومونگ

جومونگ

بلافاصله ماری جهت عوض میکنه و میگه ما میمیرم واست

جومونگ

تسو و محافظش برمیگردن پایتخت و به مامور شاه میگن یا میگی جسد هه موسو کجاست یا همین جا چالت میکنیم اونم از ترس جونش میگه....

جومونگ

تو راه برگشت به هیون تو، تسو میره خونه یون تابال و به نوکرش میگه بی سرو صدا منو ببر پیش سوسونو تا اونو میمبینه خشکش میزنه که این نصفه شبی اینجا چیکار میکنه

جومونگ

جومونگ

،خلاصه کلی قربون صدقه همدیگه میرن و تسو میگه تو اولین زنی هستی که دل منو بردی

جومونگ

اونم میکه تو اولین مردی هستی که واسه من اینقدر باشهامتی و این بده اون بگیر واون بده این بگیر که یه دفعه جومانگ سر میرسه و تسو میگه این اینجا چی کار میکنه

جومونگ

سوسونو میگه واسه ما کار میکنه تسو عصبانی میشه و میگه شرمم میشه تو داداشمی

جومانگ میگه من ابروی مملکت رو بهش بر میگردونم ، تسو میگه با حمالی؟؟!!!!!!!

پاشو گمشو بیرون

جومانگ خیلی ناراحت میشه و میاد بیرون و اشک توی چشماش....

جومونگ

تسو بازم میره سراغ حاکم هیون تو میگه بهش بگین واست کادو اوردیم راهمون بده

جومونگ

داخل جعبه سر هه موسو! هست که حتی نخست وزیر هم ازش بی خبره

جومونگ

تسو به حاکم میگه تو اینو بده امپراطور بگو خودت هه موسو رو کشتی عوضش تجارت ما با خودتون رو از سر بگیرن و وقتی من شاه شدم ، اسلحه هم نمیسازیم

حاکم هم میگه من کمکت میکنم شاه بعدی تو باشی

جومونگ

تسو به نخست وزیر میگه نگی من ادم نیستم هرکاری کردم واسه کشورمون و شاه بود

شاهزاده پو که خوشحاله نمک اورده به شاه اعلام میکنه و همون وقت هم تسو از راه میرسه و میگه هم مشکل رو حل کردم و هم 100کیسه نمک اوردم

جومونگ

جومونگ

سوسونو به جومانگ میگه من نمیفهمم عین خیالت هم نیست داداشات از تو جلو افتادن!!!

جومونگ

کاهن ها جمع میشوند

جومونگ

تو جلسه کاهن بزرگ میگه که شاه دیگه با من مشورت نمیکنه و باید جلوش رو بگیریم

یکی از کاهن ها هم میگه من دیدم که کمان مقدس شکسته

جومونگجومونگ

 

و جومانگ تمرین تیراندازی میکنه

جومونگ



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سلمان ( پنج شنبه 87/10/5 :: ساعت 12:22 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خلاصه تمام قسمت های افسانه جومونگ
خلاصه تمام قسمت های افسانه جومونگ
خلاصه تمام قسمت های افسانه جومونگ
زندگی دلپذیر
فال متولدین بهمن
زندگی مانند قهوه است!
دو روح در یک بدن
کوتاه ترین مرد زنده دنیا
عکسهای فوق العاده زیبا
زنی هشت قلو زایید
جوجو تیغی نگو هلو بگو !!!!
بدشانسی های برگشت ناپذیر
تنها کشوری که زنان چند شوهر قانونی دارند!
دختر 16 ساله وقتل عام خانواده اش
مجازات مرد گربه آزار
[همه عناوین(56)][عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 2
>> بازدید دیروز: 117
>> مجموع بازدیدها: 102621
» درباره من

افسانه جومانگ
سلمان
افسانه جومانگ سوسانا جومانگ عکس بازیگران خلاصه قسمت ها حذفیات افسانه جومانگ

» آرشیو مطالب
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» طراح قالب