ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سلمان ( شنبه 87/10/28 :: ساعت 8:33 عصر )
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سلمان ( شنبه 87/10/28 :: ساعت 8:33 عصر )
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سلمان ( شنبه 87/10/28 :: ساعت 8:33 عصر )
به زودی توضیحاتی کاملآ مفصل...
اینم از خلاصه قسمت هجدهم سریال افسانه جومونگ
دوچی خبر زندانی شدن جومانگ رو به شاهزاده پو میده و میگه خیالت راحت دیگه جومانگ رفت!!!
بامانگ جومانگ و اون سه تا رو ازاد میکنه و عذرخواهی میکنه ، اونا هم راه میفتن و میرن
سوسونو به یاد حرف جومانگ میفته که میگفت من جونم رو برای تو میدم و تو دلش قلنج میزنه!
توی راه سربازهای بومانگ جلوشون رو میگیرن، محافظ ها دست به شمشیر میشن که سوسونو میگه این خودیه ، قرار از ما محافظت کنن ولشون کنین،
سهمیه خیلی کم نمک بین مردم تقسیم میشه ، بین مردم برای نمک دعوا میشه و همین خبر به گوش شاه هم میرسه
ملکه به یکی از کاهن ها میگه ، رابطه بین شاه و کاهن بزرگ خیلی بده واسه همین من میخوام تو کاهن بشی
جومانگ و دارو دسته به گوسان میرسن اما از هر کی درباره کوه نمک میپرسن فرار میکنه
سوسونو با کاهن گوسان روبرو میشه و حاضر جوابی میکنه
میگه من مملکتی به این بدبختی و مردمی به این فقیری ندیدم چرا نمیذاری مردم از نمک استفاده کنن
میان جومانگ رو میبرن و کاهن جلوی جومانگ تعظیم میکنه
اتش حسادت در چشمهای شاهزاده پو موج میزنه
شاه از یون پالمو میخواد شب وروز شمشیر و اسلحه بسازه
کاهن زمان اعزام رو تعیین میکنه و به شاه میده همون وقت جومانگ از راه میرسه و به شاه میگه
از جنگ دست بکش که ما واست نمک اوردیم...
به زودی توضیحاتی کاملآ مفصل...
به زودی خلاصه مفصل تر...
اینم از خلاصه قسمت نوزدهم سریال افسانه جومونگ تو این قسمت اتفاقات جالبی می افتد
گروه یون تابال خوشحال و راضی پیش رییسشون برمیگردن و از شاهکارهاشون میکن، عمه سو هم از گیه رو اومده
شاه هم دستو ر میده به افتخار جومانگ جشنی برپا بشه
یوهوا میگه مادر نمیخوای اون حلقه رو بهش بدی عکس العمل جومانگ هم همینه که مبینین
میگه من الان قصد ازدواج ندارم!
جلسه خانوادگی تشکیل میشه و نوکر یون تابال از تصمیم سوسونو برای رفتن به کمپ دزدها میگه
بویونگ متوجه اون میشه و احوال جومانگ رو میپرسه ، اویی بهش میگه خوبه و تمام حقوقش رو میده به بویونگ
جومانگ یه سر به رییس کارگاه میزنه و بهشون میگه الان دیگه نوبت تولید شمشیرهای نشکنه
جشن شروع میشه اینم مطربی هاشون
خیال دو تا شاهزاده و مادر مارمولکشون راحت میشه جومانگ میگه همه زحمت ها گردن سوسونو بوده اون ارزو کنه
سوسونو هم میگه من دلم میخواد کشور من و شما همیشه در صلح باشن ، شاه هم این قول رو بهش میده
تسو جریان قول و قرارهاش با حاکم هیون تو رو میگه .مادرش هم میگه اگه لازمه یواشکی برو پیشش
شاه از جومانگ میخواد به عنوان سفیر ویژه بره به هیون تو و از فرمانده هم میخواد باهاش بره
موقع رفتن جومانگ سوسونو به بدرقه اش میاد
دستیار دوچی یه نقشه میکشه و میگه من یه کاری میکنم دوباره اعتماد شاهزاده پو جلب بشه
تسو میره هیون تو و حاکم هم تحویلش میگیره حسابی ، میگه دیوانه به دیوانه رسد چون خوشش اید!
جومانگ و تسو همدیگر رو میبینن جومانگ میگه تو اینجا چیکار میکنی
سه تایی لشکر میکشن به خونه دوچی ، دستیاره میگه دیگه دیره ما فروختمیش
دستیار دوچی بهش میگه خوشحال باش که نقشه مون گرفت
،اویی درمونده میگه جونم رو گرو میذارم
یون تابال میگه تو خودت 1000می ارزی؟ که پیش من گرو بذاری برو هر وقت اینقدر ارزش داشتی بیا بهت بدم
به زودی خلاصه مفصل تر...
برای دیدن عکسها در سایز بزرگ وبا کیفیت عالی بر روی آن عکس کلیک کنید